میخوام تو این پست عکس دوستای سجادو بذارم و این پست بمرور زمان آپدیت خواهد شد بریم ادامه مطلب این ریحانه جون دختر خاله زینب ایناهم از راست علی . هانیه و عرفان نوه عموهای بابا امیر ...
سجاد مامان چند روز پیش رفتم سر کمدت و دیدم بهلههه چند تا از لباسات اندازه ات شده تنت کردم و عکس انداختم چون ممکن بود بعدا یاذم بره قربونت بره مامان که انقدر خوشتیپییییییییییی ...
تو هفته گذشته بابا امیر در مغازه کار داشت و ما یه 2روزی رفتیم خونه مامان جون شما خوابت میومد ولی نمیخوابیدی فکرکنم گهواره تو میخواستی مامان جون هم زحمت کشیدن برات گهواره درست کردن و بالاخره خوابت برد ...
پسرم چند روز پیش شما خیلی گریه میکردی و اصلا هم ساکت نمیشدی بابایی گفت ببریمت دکتر ببینیم چی شده حاضر شدیم رفتیم اقای ذکتر مهربون تا اومد شمارو معاینه کنه شروع کردی به خندیدن دکترم گفت این کجاش مریضه به این سر حالی بعدشم گفت شما یکم دلدرد شدی بخاطر داروهایی که من میخورم بمیرم برات پسرم ببخشید اینم پسری تو دکتر ...
مامانی هروقت جوراب پات میکنم انقدر پاهات رو به هم میزنی تا درشون بیاری نکنه مثل مامان سعیده گرمایی هستی شما ؟ اینم سند یکی از جوراب هارو دراوردی و در حال تلاش برای دراوردن دیگری ...